در سراسر جهان هستي همه نعمتهاي مادي و معنوي از سوي خداي سبحان است: «و ما بكم من نعمة فمن اللّه»1؛ نعمتهايي كه انسانهاي عادي هرگز توان شمارش آن را ندارند: «و إن تعدّوا نعمة اللّه لا تحصوها».2
خداي سبحان در قرآن كريم گاهي از نعمتهاي مادي و روزيهاي ظاهري، مانند آسمان، زمين، آفتاب و ماه ياد ميكند و گاهي از نعمتهاي معنوي و باطني؛ چنانكه به عيساي مسيح ميفرمايد:
إذ قال الله يا عيسي ابن مريم اذكر نعمتي عليك و علي والدتك إذ أيّدتك بروح القدس تكلّم الناس في المهد و كهلاً و إذ علّمتك الكتاب و الحكمة و التورية و الإنجيل و إذ تخلق من الطّين كهيئة الطّير بإذني فتنفخ فيها فتكون طيرا بإذني و تبرئ الأكمه و الابرص بإذني و إذ تخرج الموتي باذني.3
به ياد نعمتهايي باش كه به تو و مادرت مريم دادم، آنگاه كه تو را به روح القدس تأييد كردم كه در گهواره و نيز در ميانسالي با مردم سخن گفتي و آنگاه كه تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم و آنگاه كه به اذن من از گلِ به شكل پرنده ميساختي، پس در آن ميدميدي و به اذن من پرندهاي ميشد و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا ميدادي و آنگاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر [بيرون ميآوردي.
درباره بني اسرائيل نيز نعمتهايي محدود را يادآوري كرده، ميفرمايد:
يا بني اسرائيل اذكروا نعمتي التي أنعمت عليكم.4
اي بنياسرائيل، به ياد نعمتهايي باشيد كه به شما ارزاني داشتم.
نعمتهاي معنوي مراتب و درجاتي دارد و در ميان آنها برترين نعمت، رسالت و امامت است. از اين رو در قرآن كريم از هر دو نعمت به «منت» (نعمت سنگين و توان فرسايي كه حمل و هضم آن دشوار باشد، نه منت زباني) تعبير ميكند، درباره رسالت و بعثت پيامبران ميفرمايد:
لقد منّ اللّه علي المؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم.5
و درباره امامت نيز ميفرمايد:
و نريد أن نمنّ علي الّذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثين.6
زيرا پيامبر و امام تأمين كنندگان سعادت ابدي انسان هستند.
فرشتگان با همه قداست و شرافتي كه دارند، تنها ميتوانند واسطه فيض باشند، ولي نميتوانند هدايت و رهبري مستقيم جامعه بشري را بر عهده بگيرند. موجود كامل و جامعي كه ميتواند فيض الهي را معصومانه از خدا دريافت كند و معصومانه به جوامع بشري ابلاغ كند و خود نيز معصومانه به آن عمل كند، انسان كامل، مانند پيامبر و امام است. از اين رو خداي سبحان در قرآن كريم بر نبوت و امامت كه جامع آن دو «ولايت» است تكيه كرد و آن را مورد امتنان قرار داد، در حالي كه درباره آفرينش آسمانها و زمين و بهشت و قيامت به منت ياد نكرد؛ زيرا آسمانها و زمين گر چه بزرگ است، ليكن در برابر نعمت سنگين و توانفرساي7 رسالت و امامت كوچك است.
درباره رسالت و امامت نيز در قرآن كريم تنها درباره جريان غدير خم و ولايت امير مؤمنان، عليهالسلام، تعبير منحصر به فرد «اتمام نعمت» آمده است:
اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي.8
سخن از «انعمت عليكم» نيست، بلكه خداوند ميفرمايد:
أتممت عليكم نعمتي.
نعمتم را بر شما تمام كردم.
يعني همانطور كه نبوت و رسالت پيامبر اكرم، صلّياللّهعليهوآله، كاملترين نبوت و رسالت است و پس از آن نبوتي نيست، ولايت و امامت علي و اولاد علي، عليهمالسلام، نيز كاملترين ولايت و امامت است و پس از آن امامتي نيست.
از منظر قرآن كريم در غديرخم كه عيد بزرگ ولايت است، نعمتهاي معنوي الهي به برترين حد و بالاترين نصاب خود رسيد و چون نعمتي برتر از ولايت علي و اولاد علي، عليهالسلام، نيست، عيد غدير برترين اعياد امت اسلامي است و اعتقاد به ولايت تكويني و تشريعي امامان معصوم، عليهالسلام، و باور داشتن وساطت و شفاعت و وسيله بودن آنان از مهمترين بركاتي است كه نصيب امت اسلامي شده است.
خداي سبحان امامت را ادامه رسالت وهمتاي آن ميداند. از اين رو در حادثه جهاني غدير خم به پيامبر اكرم، صلّياللّهعليهوآله، فرمود: اگر نصب علي بن ابي طالب علي، عليهالسلام، رابه دست خود انجام ندهي و ولايت را تببين نكني اصلا به رسالت الهي عمل نكردهاي؛ يعني رسالت منهاي امامت معادل رسالت منهاي رسالت است؛ زيرا آنچه اساس رسالت را حفظ ميكند همان امامت است.
بهترين معرّف براي عظمت روز غدير و حادثه جهاني اين روز، قرآن و عترت است. چه حادثهاي در روز هجدهم ماه ذي حجه در سرزمين غدير رخ داد كه اين روز را براي ابد عيد كرد؟ خداي سبحان در سوره مائده به رسول اكرم، صلّياللّهعليهوآله، ميفرمايد:
يا أيّها الرسول بلّغ ما أُنزل اليك من ربّك و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه يعصمك من النّاس.
گرچه پيامبر داراي مقام نبوت نيز هست، ليكن در اين پيام آسماني رسالت او مطرح است. از اين رو با خطاب «يا أيّها النبي» آغاز نشد. گزينش عنوان «رسالت» از يك سو، مجهول آوردن فعل «أُنزل» كه نشانه اهميت مطلب است از سوي ديگر ونيز انتخاب عنوان «ربّك» كه نشانه آن است كه تو عبد آن ربّي و او مولاي تو است و تو بايد از او اطاعت كني، از سوي سوم، نشانه اهميت آن مطلب است.
دو عنوان رسالت و ربوبيت كه در اين آيه آمده نشانه آن است كه
از منظر قرآن كريم در غديرخم كه عيد بزرگ ولايت است، نعمتهاي معنوي الهي به برترين حد و بالاترين نصاب خود رسيد و چون نعمتي برتر از ولايت علي و اولاد علي، عليهالسلام، نيست، عيد غدير برترين اعياد امت اسلامي است.
رسالت پيامبر و ربوبيت خدا هر دو در آفرينش رويداد جهاني غدير خم نقش دارد، يعني خدايي كه پروردگار بشر است، بايد آنها را بپروراند و پرورش بشر بدون شريعت و مجري شريعت ميسور نيست و تو رساننده اين پيامي از اين جهت كه رسولي و با مردم رابطه داري در اينجا موظفي، نه از آن جهت كه نبي هستي.9
از اين رو در آيه كريمه هم «رسالت رسول »مطرح شد و هم «ربوبيت خدا». رسالت رسول اقتضا دارد كه وي پيام خدا را بدرستي دريافت و ابلاغ كند واگر اين پيام را به جوامع انساني ابلاغ نكرد گويا هيچ كاري نكرده است. از اين رو به پيامبر، صلّياللّهعليهوآله، فرمود: اگر آنچه را از سوي پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كني رسالت خدا را ابلاغ نكردهاي:
و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته.
اگر در اين آيه ميفرمود: «إن لم تفعل فما بلّغته»، بدين معنا بود كه اگر آنچه را نازل كردهام تبليغ نكردي، همان را تبليغ نكردي و اين همان اتحاد مقدم و تالي و موضوع و محمول است كه در قضايا غير علمي و بي فايده است. هر دستوري كه خدا به پيامبر ميدهد اگر پيامبر به آن عمل نكند، آن دستور را عمل نكرده است. ثانيا نفرمود:«إن لم تفعل فما بلّغت رسالتك»، يعني اگر آن پيام الهي را نرساندي رسالت خود را در خصوص آن امر ايفا نكردهاي؛ زيرا اين جمله نيز گرچه قبح اتحاد مقدم و تالي را ندارد، ليكن قضيه شرطيه سودمندي نيست. اين جمله نوراني بدين معناست كه، تو رسول خدايي و رسالتت به پايان خود نزديك ميشود؛ اكنون اگر امامت و خلافت امير مؤمنان، علي، عليهالسلام، را ابلاغ نكني اصلاً آن رسالت الهي را ابلاغ نكردهاي و ديگر در صف مرسلان نخواهي بود:
و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته.
رسالت ربّ در اين جمله چون مطلق است و هيچ قيدي ندارد، بدين معناست كه در صورت عدم تبيين امامت و نصب امام ديگر سمت رسالت نخواهي داشت و اصلاً به وظيفه و رسالت الهي خود عمل نكردهاي؛ زيرا امام و امامت تضمين كننده اصل دين است.
حاصل اين كه، مراد اين نيست كه اگر رسالت نصب جانشين را ناديده گرفتي، خصوص اين رسالت را نرساندهاي، بلكه مراد اين است كه اگر رسالت ولايت و خلافت علي، عليهالسلام، را ابلاغ نكردي، رسالتت را هرگز ايفا نكردهاي .
در ذيل همين آيه فرمود:
و اللّه يعصمك من الناس.
خدا تو را از آسيب مردم حفظ ميكند.
اين كه خداي سبحان فرمود خدا تو را از آسيب مردم مصون نگاه ميدارد، مراد چه آسيبي است؟
اولاً، روزي كه نبي گرامي تنها بود و دشمنان مسلح بودند نترسيد و خداي سبحان به وي فرمود:
فقاتل في سبيل اللّه لا تكلّف الاّ نفسك و حرّض المؤمنين عسي اللّه أن يكفّ بأس الّذين كفروا و اللّه أشدّ بأسا و أشدّ تنكيلاً.10
تو موظفي براي حفظ دين دفاع كني و [اگر احدي تو را در دفاع و جهاد ياري نكند] تنها تو مكلفي [در صحنه حضور پيدا كني و مجاهد نستوه باشي]. مؤمنان را نيز به جهاد ترغيب كن، باشد كه خداوند آسيب كساني را كه كفر ورزيدهاند از آنان باز دارد و خداست كه قدرتش بيشتر و كيفرش سختتر است.
رسول گرامي در رديف معدود مبلغان الهي است كه از بشر هراسناك نبود تا بر اثر هراس از مردم در تبليغ حادثه تاريخي غدير تسامح كند؛ زيرا به شهادت قرآن كريم آن روزي كه همه مسلح بودند و رسول گرامي بيسلاح بود از هيچ كس هراسي نداشت.
فرار از ميدان جنگ كه از گناهان كبيره است، از نظر فقهي براي افراد عادي حدي دارد كه حد آن در آغاز، مقاومت يك نفر در برابر ده نفر و پس از تخفيف، مقاومت يك رزمنده در برابر دو نفر بود،11 ولي فرار از ميدان جنگ براي رسول اكرم، صلّياللّهعليهوآله، حرام بود و هيچ حد و مرزي نداشت؛ يعني هرگز پيغمبر مأذون نبود ميدان كارزار را ترك و فرار كند، گرچه همه مردم روي زمين دشمن او باشند و عليه او در مصاف شركت كنند. هم حكم فقهي رسول اكرم، صلّياللّهعليهوآله، اين بود كه در صحنه جنگ حق فرار نداشت و هم سنت و سيرت قطعي آن حضرت اين بود كه از احدي هراسناك نبود تا فرار كند و صحنه را ترك كند. پس آن روزي كه همه مسلح بودند و انبوه دشمن وي را احاطه كرده بود و او تنها و بي سلاح بود و تنها امير مؤمنان، عليهالسلام، يار و ياور وي بود، از احدي نميترسيد.
ثانيا، در حجاز آن روز بويژه در اواخر دوران رسالت، يعني در حجةالوداع همه تسليم شده بودند و حجاز آرام شده بود. نامه رسمي رسول گرامي به امپراتوري ايران وروم نيز رسيده بود. قهرا پيامبري كه اصلاً از كسي نميهراسيد و آن روزي كه تنها بود نياز به حافظ نداشت و تنها به قدرت غيبي خداي حفيظ تكيه ميكرد، امروز كه بعد از فتح مكه فرمانده كل قواي حجاز است و نامه رسمي براي امپراتوري ايران و روم مينگارد از چه ميترسيد؟ با تشريح فضاي حجاز از يك سو و تحليل فضاي جهان معاصر بعد از فتح مكه از سويي ديگر، روشن شده است كه پيغمبر از احدي در جنگ نظامي هراسي نداشت.
اين كه در بخش پاياني آيه فرمود خدا تو را از مردم حفظ ميكند، معلوم ميشود نگراني پيامبر از خطر نظامي نبود؛ به همان دو شاهدي كه ياد شد. عمده خطر سياسي و جوسازي مردم حجاز بود كه مبادا بر اثر ضعف فرهنگي دچار شبهه شوند و بگويند: رسول گرامي داعيه رسالت در سرپروراند تا مردم را محكوم خاندان خود كرده، پسر عمو و داماد خود را جانشين خويش كند و امارت بر مردم را ميراث و موروث خاندان خود گرداند. اين ترس همواره هست و ترس نظامي نيست تا كسي بگويد من خوف ندارم و خون شهيد مؤثّر است. اگر مردم جاهل و عوام بودند و قدرت تحليل نداشتند، رهبر الهي نيز كاري از پيش نميبرد.
بدترين مشكل براي رهبران الهي ضعف فرهنگي مردم است؛ موساي كليم كه از پيامبران بزرگ اولوالعزم بود، كسي است كه بين دريا و شمشير نميترسيد؛ وقتي ذات اقدس خداوند به او دستور داد به سوي دريا حركت كن ،بني اسرائيل معترضانه به او گفتند: اي موسي! دريا در پيش روي و شمشير فراعنه در پشت سر ماست و ما را بين دو مرگ ميخكوب كردهاي.
موسي، عليهالسلام، گفت:
كلاّ إنّ معي ربّي سيهدين.12
چنين نيست؛ زيرا پروردگارم با من است و بزودي مرا راهنمايي خواهد كرد.
با حرف ردع «كلاّ» آنان را خاموش كرد و فرمود امواج دريا و شمشير فراعنه در اختيار خداست. ادامه در صفحه 83 ك
Á ادامه از صفحه 9
اگر خدا بگويد بازگرد، باز ميگردم و پيروز ميشوم و اگر بگويد به دريا برو به دريا ميروم.
گاهي فرمانده در ميدان نبرد به سربازان خود دستور پايداري ميدهد و شهادت در راه خدا را فضيلت معرفي ميكند، ولي گاهي تشر ميزند و ميگويد: «كلاّ» يعني ما در امانيم.
وقتي پيروان موساي كليم گفتند بين دو مرگ گرفتار شديم، كليم خدا نفرمود صبر كنيد. خدا صابران را دوست دارد و اگر شهيد شديم اجرمان با خداست. ميگويد ما بين دو مرگ نجات پيدا كرده و پيروزيم. خدا فرمود:
أضرب بعصاك البحر.13
با عصاي خود به دريا بزن.
موسي، عليهالسلام، عصاي خود را به دريا زد و دريا بستر خاكي شد و آنها گذشتند، ولي چون فرعون و فرعونيان آمدند در كام امواج خروشان غرق شدند:
فغشيهم من الْيمّ ما غشيهم.14
موساي كليم كه بين دو مرگ به ياد خدا بود و امنيت خود را از خدا دريافت كرده بود، احساس ترس نكرد، اما وقتي ساحران فرعون چوبها و طنابها را در ميدان مبارزه انداختند:
سحروا أعين النّاس و استرهبوهم.15
مردم كه تماشاچي ميدان مسابقه بودند ديدند مارهاي فراواني در اين ميدان در جنب و جوش است، موسايي كه عصا را اژدها ميكند و خود اژدها افكن است، دراين صحنه ترسيد:
فأوجس في نفسه خيفةً موسي.16
اميرالمومنين، عليهالسلام، در تحليل ترس حضرت موسي ميفرمايد: موساي كليم بر خود نترسيد، ترس وي از اين بود كه جاهلان پيروز شوند و مردم را به گمراهي بكشانند. ترس موساي كليم از اين بود كه ساحران با عصاها و طنابها ميدان مسابقه را ميدان مار كردند. او اگر عصا را بيندازد و آن هم يك مار بشود و مردم نتوانند بين سحر ساحران و اعجاز او فرق بگذارند. چه كند؟
لم يوجِس موسي، عليهالسلام، خيفة علي نفسه، بل أشفق من غلبة الجهّال و دول الضلال.17
آن كه نتواند بين سحر و معجزه فرق بگذارد با او چه ميتوان كرد؟ آن صحنه جاي اين نبود كه كسي از سر نصيحت بگويد: «سحر با معجزه پهلو نزند، دل خوش دار»؛ زيرا بر اثر ضعف فكري مردم سحر با معجزه پهلو ميزد و موساي كليم از ضعف فكري مردم ميترسيد.
هراس رسول گرامي نيز از اين بود كه مردم نتوانند تشخيص بدهند كه ولايت علي بن ابي طالب، عليهالسلام، در رخداد غدير، حكم خدا و نصب الهي است. شخصيت علي، عليهالسلام، همانند ندارد و هرگز سخن از امارات و سلطنت نيست.
خداي سبحان كه فرمود: «و الله يعصمك من الناس»، يعني كاري ميكنم كه طرز فكر مردم دگرگون شود و مردم كار تو را توطئه نپندارند و تو را متهم نكنند، چنانكه موساي كليم بشارت داد:
لا تخف انّك أنت الأعلي و ألق ما في يمينك تلقف ما صنعوا إنّما صنعوا كيد ساحر و لا يفلح السّاحر حيث أتي.18
مترس كه تو خود برتر و پيروزي و آنچه در دست داري بينداز تا هر چه را ساختهاند ببلعد. در حقيقت آنچه سرهم بندي كردهاند، افسون افسونگران است و افسونگر هر جا برود رستگار نميشود.
مردم خواهند ديد كه در صحنه مسابقه اژدهايي حركت ميكند و ديگر چيزي جز چوبهاي خشك و طنابهاي بي روح و سرد نيست؛ مردم ديگر طناب و چوب ميبينند، نه مار. خاصيت كار تو اين است كه كيد و صنع ساحران را ميبلعد، نه چوب و عصا و طناب را. خداي سبحان با چنين اهميتي حادثه غدير را براي رسول گرامي تحليل و تبيين كرد.
پيامبر، صلّياللّهعليهوآله، روز غدير از مردم پرسيد: آيا به رسالت الهي خود عمل كردم و آيا نسبت به شما اولي، و والي هستم؟ حاضران گفتند: آري .آنگاه فرمود:
من كنت مولاه فعليُّ مولاه.
هر كس كه من والي و سرپرست اويم علي [عليهالسلام] والي اوست.
در اين زمينه آيه سوم سوره مباركه مائده نازل شد و اعلام داشت كه:
موجود كامل و جامعي كه ميتواند فيض الهي را معصومانه از خدا دريافت كند و معصومانه به جوامع بشري ابلاغ كند و خود نيز معصومانه به آن عمل كند، انسان كامل، مانند پيامبر و امام است.
اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام دينا.19
امروز كافران از [كارشكني در [دين شما نوميد شدند؛ پس از ايشان مترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براي شما برگزيدم.
در اين آيه دو بار واژه «أليوم» آمده است. در قران كريم اغلب، كلمه «يوم» و «يومئذ» درباره معاد است و در اين آيه واژه «يوم» درباره ظهور ولايت و امامت به كار رفته است.
قرآن تبيين مطالب مهم رابا «الاّ» يا «أليوم» آغاز ميكند. در بسياري از آيات كه درباره احكام نازل شده خدا نفرمود«اليوم» اما در اين گونه موارد«اليوم» يعني امروز خبر مهمي رسيده و آن ولايت است كه دوستان بر اثر تولي اولياي حق به كمال و تمام رسيده و شادمانند و دشمنان كه طمعشان قطع شده نااميدند.
دشمنان پيامبر اكرم،صلّياللّهعليهوآله، ميگفتند:
... نتربّص به ريب المنون.20
ما مرگ پيامبر را انتظار ميكشيم و با مرگ او، بساطش برچيده ميشود؛ چون با كتاب و قانون ميشود مبارزه كرد، ولي با رهبر محيي و مجري قانون نميشود مبارزه كرد.
در غدير غم حادثهاي اتفاق افتاد كه كافران نااميد شدند؛ چنانكه بر اساس سوره مباركه كوثر، خدا به پيغمبر چيزي داد كه دشمن نااميد شد. پيام سوره كوثر اين است كه خدا به پيغمبر كوثري داده كه مايه بقاء و دوام نبوتش خواهد بود. از اين رو به آن حضرت ميفرمايد:
إنّ شانئك هو الأبتر.21
[تو ابتر، يعني بي نتيجه و عقيم نيستي]، بلكه دشمن تو عقيم و كارش نافرجام است.
كسي كه كارش بي هدف است و به مقصد نميرسد؛ ابتر است.
بارزترين مصداق كوثر وجود مبارك فاطمه، عليهاالسلام، است. پس روزي كه فاطمه چشم به جهان ميگشايد و روزي كه علي، عليهالسلام، در غدير خم به خلافت منصوب ميشود، دوام و بقاي دين تضمين ميگردد و دشمن در آن روز ابتر و نااميد است.
«أليوم» در اين آيه كه همان «يوم الله» و روز ظهور فيض الهي است؛ يعني روزي كه فيض ويژه الهي تجلي كرده است:
أليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام دينا.
روزي كه دينِ ناقص، كامل و نعمتِ ناتمام، تمام و اسلامِ خداپسند به مردم معرفي شده است.
در صدر سومين آيه سوره مائده چند حكم فقهي مانند حرمت مردار، خون و گوشت خوك بيان شده است:
حرمت عليكم الميتة و الدّم و لحم الخنزير.
اين احكام فقهي در سورههاي نحل انعام و بقره نيز بود. در سوره نحل كه در مكه نازل شده، ميفرمايد:
إنّما حرّم عليكم الميتة و الدّم و لحم الخنزير و ما أُهل لغير اللّه به...22
خدا مردان و خون و گوشت خوك و آنچه را كه نام غير خدا بر آن برده شده حرام گردانيده است.
در سوره انعام نيز كه از سورههاي مكي است ميفرمايد:
قل لا أجد فيما أوحي إليّ محرّما علي طاعم يطعمه إلاّ أن يكون ميتة أو دما مسفوحا أو لحم خنزير فإنّه رجس أو فسقا أهلّ لغير اللّه به...23
بگو در آنچه بر من وحي شده؛ بر خورندهاي كه آن را ميخورد هيچ حرامي نمييابم، مگر آن كه مردار يا خون ريخته يا گوشت خود باشد كه اينها هم پليد است، يا قرباني كه از روي نافرماني به هنگام ذبح نام غير خدا بر آن برده شده باشد.
در سوره بقره نيز كه در سال اول هجرت رسول اكرم، صلّياللّهعليهوآله، به مدينه بر آن حضرت نازل شد، آمده است:
إنّما حرّم عليكم الميتة و الدّم و لحم الخنزير و ما أُهل لغير اللّه به...24
خداوند تنها مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را كه هنگام سر بريدن نام غير خدا بر آن برده شده، بر شما حرام گردانيده است.
آيا با چند حكم فقهي مانند حرمت مردار و خون و گوشت خوك كه در مكه و مدينه مكرر گفته شده دين كامل شد؟! يقينا چنين نيست. چند حكم فقهي كه كافران آنها را اسطوره ميپنداشتند و ميگفتند:
و إذا تتلي عليهم اياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا إن هذا إلاّ أساطير الأولين.25
بخوبي شنيديم، اگر ميخواستيم قطعا ما نيز همانند اين را ميگفتيم اين جزء افسانههاي پيشينيان نيست.
چگونه عامل نوميدي كافران ميشود؟ نوشتن و نشر دادن رساله عمليه كامل دشمن را نااميد نميكند تا چه رسد به چند حكم فقهي محدود.
از سوي ديگر پيش از اين جمله «أليوم أكملت» فرمود:
امروز كافران [كه توطئه براندازي نظام ديني را داشتند] نااميد شدند.
مراد قرآن از كفار، تنها كافران حجاز نيست؛ زيرا آنان پس از فتح مكه سپر انداختند و فوج فوج به دين خدا درآمدند:
إذا جاء نصراللّه و الفتح و رأيت النّاس يدخلون في دين اللّه أفواجا.26
آنان يا مسلمان شدند يا تسليم و از براندازي نظام دين نوميد شدند. اين كه فرمود: «أليوم يئس الّذين كفروا» مراد، كافران روم و ايران و حجاز است. آيا چند حكم فقهي كه چندين بار قبلا هم نازل شده مايه نااميدي كافران است؟ معلوم ميشود خبر جديدي در يوماللّه غدير ظهور كرده و پايگاه مستحكمي براي امّت و آيين ايجاد شده است.
در روز غدير، معلم و مفسر قرآن، مدافع دين ،معلم و مزكّي مردم و حافظ نظام اسلامي و بيت المال و مرزهاي كشور و بالاخره صاحب دين منصوب شد. پس تنها سخن از «سوادٌ علي بياض» و احكامي نوشته شده بر چهره پوست و كاغذ و چوب نيست تا بتوان آن را به بازي گرفت.
در روز غدير والي، امام و خليفه آمد و كافر بدخواهي كه در كمين نشسته بود تا دين و نظام ديني را از ريشه براندازد، نااميد شد؛ زيرا فهميد كه دين، صاحب، متولي، مجري و مبين دارد. بعد فرمود: «فلا تخشوهم» ديگر از كافران نترسيد؛ زيرا رهبر و والي داريد و از دشمن نااميد هراسي نيست.
بنابراين، امامت و ولايت و رهبري مايه اميد مسلمانان و موجب نااميدي كافران است. در اين جا سخن از مذهب و فرقه خاص نيست. بلكه سخن از اصل اسلام است، اگر امامت و ولايت حفظ شود دين زنده ميماند.
1. سوره نحل (16)، آيه 53.
2. همان، آيه 18.
3. سوره مائده (5)، آيه 110.
4. سوره بقره (2)، آيه 47.
5. سوره آل عمران (3)، آيه 164.
6. سوره قصص (28)، آيه 5؛ چون نبوت به خاتميت ميانجامد، در آيه اول از آن با فعل ماضي «مَنّ» ياد كرد، ولي درباره امامت كه تا قيامت ادامه دارد در آيه دوم با فعل مضارع «يِمنّ» كه نشان استمرار است، ياد ميكند.
7. تحمل و هضم نبوت و امامت براي نوع انسانها ميسر نيست. پيامبرشناسي و امامشناسي و دريافت درست پيام اين برگزيدگان الهي و عمل كردن به آن بسيار دشوار است.
8. سوره مائده (5)، آيه 3.
9. «نبيّ» يعني انساني كه گزارش را از ذات اقدس خداوند دريافت ميكند و «رسول» يعني كسي كه بايد پيام الهي را به جوامع بشري برساند. چهره ارتباط انسان كامل با خدا «نبوت» وچهره ارتباط وي با جوامع بشري «رسالت» است.
10. سوره نساء (4)، آيه 84.
11. سوره انفال (8)، آيات 65-66.
12. سوره شعراء (26)، آيه 62.
13. همان، آيه 63.
14. سوره طه (20)، آيه 78.
15. سوره اعراف (7)، آيه 116.
16. سوره طه (20)، آيه 67.
17. نهج البلاغه، خطبه 4.
18. سوره طه (20)، آيات 68-69.
19. سوره مائده (5)، آيه 3.
20. سوره طور (52)، آيه 30.
21. سوره كوثر (108)، آيه 3.
22. سوره نحل (16)، آيه 115.
23.سوره انعام (6)، آيه 145.
24. سوره بقره (2)، آيه 173.
25. سوره انفال (8)، آيه 131.
26. سوره نصر (110)، آيات 1-2.